شعر خداحافظی از فاضل نظری
امروز داشتم کتاب فاضل نظری رو ورق می زدم رسیدم به شعری که خیلی به دلم نشست. گفتم بگذارمش توی وبلاگ تا هی نگید چرا آپ نمی کنی
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!